نقش توهم در هنر نقاشی
نوشته دکتر عبدالرحمن نجلرحیم در روزنامه شرق شماره ۴۰۰۸
تحولات در عرصه هنر نقاشی در سه قرن گذشته، نشان می دهد نگاه غیرشرمگینانه به توهمات تا چه اندازه غبار رازآلودی را از ساختار تن -ذهن انسان زدوده و تا چه حد هنر تجسمی نیز در این زمینه یاری دهنده بوده است.
ژان فرانسوا شوریه، هنرشناس فرانسوی می نویسد از دورانی که توهم در هنر چهره می نمایاند و به رسمیت شناخته می شود، نمایندگان اولیه آن، “ویلیام بلیک” (۱۷۵۷-۱۸۲۷)، شاعر و نقاش انگلیسی و” فرانسیسکو گویا“ (۱۷۴۶ـ ۱۸۲۸) نقاش اسپانیایی هستند.
“ویلیام بلیک”، در توهمات خود از چهارسالگی خدا را و در هشت سالگی درختی را می بیند که پر از فرشتگان با بال های سفید درخشان بودند.
عارف مسلکی او و عدم تابعیت از سنت مسیحیت زمان، موجب خشم اربابان و متولیان کلیسای انگلیس می شد. او را دیوانه ای بیش قلمداد نمی کردند. اگرچه توهمات بلیک مانع خلاقیت و توانایی های ذهنی-مغزی او نشد. با وجود دیوانه پنداری از سوی دیگران، بلیک با کنترل بر توهمات خود به نقاشی پرداخت.
او با جسمانیت بخشیدن به این توهمات در کارهای نقاشی و اشعار خود نشان داد هنر حتی اگر بخواهد می تواند به توهمات ماورایی هم بپردازد. مجبور به انسانی، زمینی و جسمانی کردن آنهاست.
چون به قول شون گالاگر، پدیدارشناس معاصر، «ذهنیت انسان را بدن او شکل می دهد».
نقاشی ها و شعرهای بلیک اگرچه توهمی است ولی صدای اعتراضی انقلابی است به عقاید مستبدانه کلیسا و سلطنت دوران.
“فرانسیسکو گویا”، نیز فرزند زمان خود در اسپانیای قرن هجدهم است. او می توانست و جرئت آن را داشت که چون انسانی مدرن، دنیای توهمی و گاه ترسناک و سیاهی را برای آگاهانیدن و رهانیدن انسان معاصر، تصویر کند.
کمی بعد از ویلیام بلیک، نقاش انگلیسی دیگری می زیسته که “ریچارد داد” (۱۸۱۷-۱۸۸۶) نام دارد. او براساس توهمات اسکیزوفرنیک، پدرش را به قتل می رساند و در آسایشگاه روانی -جنایی به مدت ۹ سال، تابلوی معروف خود را به اتمام می رساند.
هم اکنون چیزی نزدیک به دو قرن ارزش تابلوی او، به عبارتی کارکرد مغز او در این دوران، مورد توجه اهل هنر قرار می گیرد. خوابگردی های توهم آلود بانو مکبث در نمایش مکبث اثر “شکسپیر“، پس از کشتن پادشاه دانکن، به زیبایی در نقاشی های “یوهان هاینریش فوسلی ” (۱۷۴۱ـ۱۸۲۵) که در قرن هجدهم کار تئاتر هم می کرده، به نمایش درمی آید. او توهمات هنگام فلج خواب خود را هم نقاشی کرده است.
“ونسان وان گوگ“ (۱۸۵۳ـ۱۸۹۰) نقاش برجسته هلندی به علت حملات صرعی یا افسردگی شیدایی دوقطبی دچار حملات توهمی حاد می شد که در کارهای او منعکس است. وان گوگ خود را در مسیحیت زاهدانه ای غرق کرد که بنیادگرایانه تر از کلیسای اصلاح طلبی بود که با تعلیمات آن بزرگ شده بود.
وان گوگ در عرض یک سال زندگی در شهر آرل فرانسه، ۲۰۰ تابلو می کشد. یعنی هر ۳۶ ساعت یک کار جدید می آفریند. ۲۰۰ نامه برای تئو برادرش می نویسد که هر نامه کمتر از شش صفحه نیست. اینها علائم سندرم گشویند را نشان می دهد که پاره ای از شخصیت مبتلایان به صرع توهمی است.
در ضمن وان گوگ ابسنت استفاده می کرد که مشروبی از گیاهی به نام افصنتین و الکل است که شاید اثر توهم زایی بر بعضی افراد داشته باشد.
درهرحال شاید کسی نتواند تأثیر توهمات خود را چنین ماهرانه در کنترل و اراده خود دربیاورد و بتواند آن را در کارهایی چون “شب پرستاره” یا “گل های آفتابگردان” به تصویر بکشد.
“اودیلون ردون” (۱۸۴۰ـ۱۹۱۶)، کسی که “مارسل دوشامب” (۱۸۸۷ ـ۱۹۶۸) او را به اندازه “هنری ماتیس” (۱۸۶۰ـ۱۹۵۴) تأثیرگذار می داند، در هنر توهمی جایگاه ویژه ای دارد.
“آلفرد کوبین” (۱۸۷۷ـ۱۹۵۹) اتریشی، آثاری مشابه “کافکا” تصویر می کند. این دنیای عجیب توسط سوررئالیست هایی چون “خوان میرو” (۱۸۹۳ـ۱۹۸۳) و “سالوادور دالی” (۱۹۰۴ـ۱۹۸۹) اسپانیایی، “ماکس ارنست” (۱۸۹۱ـ۱۹۷۶) آلمانی و “رنه ماگریت” (۱۸۹۸ـ۱۹۶۷) بلژیکی دنبال شده است.
در این میان نمی توان به آشفتگی های دنیای توهمی “ادوارد مونک” (۱۸۶۳-۱۹۴۴) نروژی در تابلوهایش نگاه نکرد. دورانی که تجربیات “هنری ماتیس” (۱۸۶۹ ـ۱۹۵۴)، معیارهای زاویه دید واحد در نقاشی را به هم می ریزد.
“پابلو پیکاسو” (۱۸۸۱-۱۹۷۳) در کوبیسم خود، پاره های تصویری ازهم گسیخته واقعیت با نگاه از زاویه های مختلف را با اشکال هندسی ترکیب می کند. او هنر را دروغی برای رسیدن به حقیقت می داند.
“ماکس ارنست“، نقاش سوررئالیست آلمانی تکنیک کولاژ (چسبانه کاری) و فروتاژ (مالش کاری) را و “کورت شویترز” (۱۸۸۷ـ۱۹۴۸) نگارگر سوررئالیست آلمانی، تکنیک اسمبلاژ (جفت کاری) را در خدمت سوررئالیسم و تصویر دنیای توهمی قرار می دهند.
در کارهای “دوروتا تنینگ” (۱۹۱۰ـ۲۰۱۲) انگلیسی، همسر ارنست، این تکنیک ها اشکال مسخ شده و مثله شده ای پیدا می کنند و هنر دیگر به هیچ وجه واقعیت را بازنمایی نمی کند.
ابستراکسیون، تجرید یا انتزاع در کارهای “واسیلی کاندینسکی” (۱۸۶۶ـ۱۹۴۴) روسی، “ییت موندریان” (۱۸۷۲ـ۱۹۴۴) هلندی، “بریجیت رایلی” (۱۹۳۱- تاکنون) انگلیسی و سپس در رنگ پاشی “جکسون پولاک” (۱۹۱۲ـ۱۹۵۶) آمریکایی، دوستداران هنر را هم بیشتر از قبل به دنیای توهمی درون هنر می کشاند.
“سمیر زکی“، مغزپژوه با استفاده از تابلوهای موندریان، در یکی از کارهای مغزپژوهی خود، این سؤال را مطرح می کند که آیا هنرمندان نیز با تجربیات و مهارت های هنری خود چون عصب پژوهان به دنبال ساخت و کارهای مغز خود در عمیق ترین لایه ها هستند؟
در کارهای “زیگمار پولکه” (۱۹۴۱-۲۰۱۰) تأثیرات هنر توهمی را می توان دنبال کرد. او در سال های ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته به مواد روان گردان رو می آورد. تا سال ۲۰۰۷ تأثیرات توهمی را در نقاشی های خود با کمک کولاژ نشان می دهد.
خانم هنرمند ژاپنی هم اکنون بیش از ۹۰ ساله معاصر به نام “یایویی کوساما” (۱۹۲۹- تا کنون)، نقاشی است که بیشتر عمر خود را در آسایشگاه روانی گذرانده، ادعا می کند که از کودکی در توهم بوده و بر اساس آن برای دیگران نقاشی می کند. او با تصاویر تکراری بی امان لکه ها و نقطه های رنگی و نورانی، به صورت وسواسی اجباری نه تنها دنیای هنر بلکه دنیای مد ازجمله لوئی ویتون را مفتون خود می کند.
“الیور ساکس” در کتاب “توهمات” خود می گوید: «احساس ازدست دادن، غم غربت یا نوستالژی و ازدست دادن روزگار گذشته می تواند مایه و پایه توهمات باشد». او “فرانکو ماگنانی” (۱۹۳۴ ـ ) نقاشی را مثال می زند که سال ها از دهکده محل رشدش، پونتیتو در ایتالیا، پس از اشغال آن توسط نازی ها در سال ۱۹۴۳ و مهاجرت به آمریکا، بی خبر مانده بود. اما در توهماتش تصاویر دقیقی از این دهکده دائما در ذهنش زنده می شد و باعث شد که او صدها تابلوی نقاشی از منظره های مختلف از این دهکده بکشد، که شباهت اعجاب انگیزی از نظر جزئیات تصویری به دهکده ای داشت که سال ها از آن دور بوده است.
در ایران اگر بخواهیم از یک نقاش هنرمند توهمی نام ببریم، آن شخص “ایران درودی“ خواهد بود.
بنا به همه شواهد ذکرشده، توهم، بخشی از زندگی ما، ازجمله هنر تجسمی است.ماندگاری آن در طول سیر تکامل زیستی ما و تجلی اش در هنر، مانند تخیل و خواب ، رؤیا و کابوس، گواهی است بر قابل استفاده بودنش برای محک زدن، شناخت، ارزیابی واقعیت ها و پیداکردن راه های مقابله با مشکلات عینی زندگی اجتماعی. درنهایت اینکه توهم در انسان و تجلی آن در هنر، نفی کننده واقعیات بر پایه حواس در انسان نیست بلکه تقویت کننده آن است.
دستیابی به اساس نورولوژیک پدیداری توهم و شکل گیری آن در مغز انسان به کمک بررسی کارهای هنری، می تواند ما را به این نتیجه برساند که معنویت را از طریق آنچه در تن – مغز – ذهن ما می گذرد، جست وجو کنیم و مسئولیت هستن یا بودن در شرایط زیست زمینی خود را با همه عظمت و پیچیدگی های آن بپذیریم.
روزنامه شرق | شماره ۴۰۰۸
یکشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۰