چرا سینمای مستند می تواند نورولوژیک باشد؟
نوشته دکتر عبدالرحمن نجلرحیم در ماهنامه فیلم شماره ۵۱۶
(پرونده یک موضوع: دو دهه سینمای مستند ایران)
به تعبیر ژیل دولوز ، فیلسوف معاصر، سینما در طول تحول خود به عنوان هنر، کارکردی شبیه به مغز انسان دارد و او در این رابطه از عنوان پرده سینما به مثابه مغز یاد می کند.
متعاقب این اظهار نظر پژوهشگرانی امروزین از جمله پاتریشیا پیسترز، برای توصیف و تعمیم این نوع تعبیر از سینما و ربط آن به دنیای تصویری دیژیتالی امروز، اصطلاح «نوروایماژ» یا «مغز انگاره» را بکار می برد (۱). اگر چنین همانندی را بپذیریم، سینمای مستند وفادار به این نظر اگر بخواهد مستند بماند، می بایست به نحوی واقعیت مغز را که معمولا حقیقیتی از نظر همگان پنهان است، بر روی پرده سینما به نمایش بگذارد.
حقیقت این است که مغز واقعیت را برای ما می سازد و ما از آن غافل هستیم. به عنوان مثال آن چه که مولفه های بینایی و شنوایی را تشکیل می دهد و دنیای دیداری و شنیداری ما می سازند، طیف کوچکی از امواج الکترومغناطیسی در طبیعت را تشکیل می دهد، که از آن چنان کیفیتی که در مغز ما از آن ها ساخته می شود، برخوردار نیست. بنابراین، تمامی کیفیات دیداری و شنیداری ما چه از محیط طبیعی وچه اجتماعی، ساخته مغز ما است. بنابراین تا زمانی که ما واقعیت مغز را درنیابیم به حقیقت نزدیک نمی شویم.
بنابراین مولفه های بینایی و شنوایی و از جمله حرکت تصاویر که بر پرده سینما می بینیم نیز ساختگی است، بنابراین درک حقیقت معطوف به کشف و شناسایی این دنیای ساختگی در مغز و بر روی پرده سینما است. اما مغز و پرده سینما به طور معمول ما را از کشف واقعیت پشت پرده یعنی واقعیت وجودی شان در ساختن واقعیت و رسیدن به حقیقت با خبر نمی کنند. ما عادت کرده ایم که باور کنیم با چشمان خود می بینیم و با گوش خود می شنویم و با اندام های خود به حرکت و کنش می پردازیم و لازم نداریم بدانیم که مغز ما است که آنها را می سازد. در نهایت اگر خیلی تلاش کنیم و به خواهیم عمیق تر شویم ممکن است فقط مغز را انعکاس دهند یا باز نماینده واقعیات بیرون به حساب آوریم.آ
همان طوری که چنان جذب وقایعی که بر روی پرده سینما می افتد می شویم که فکر نمی کنیم در اساس آن چه که بر روی پرده اتفاق می افتد ساختگی است و از حرکت تک تصاویر با سرعتی که نتوانیم فاصله بین دو قاب تصویر را از هم تشخیص بدهیم، ساخته شده است.
یعنی اغلب توجه نمی کنیم که حتی حرکت بر روی پرده سینما نیز ساختگی است و برای کشف حقیقت سینما نیاز به کشف چگونگی ساخته شدن واقعیت در مغز خود داریم. بدیهی است که در حالت عادی این حقیقت از نظر ما پنهان بماند، چون برای کارآ و موفق ماندن در زندگی خود، نیازی به آن نداریم و ترجیح می دهیم این طور فکر کنیم که هر آن چه را می بینیم و یا می شنویم همان واقعیتی است که در بیرون وجود دارد ، زیرا عمل به این نظر به ما کمک می کند تا به زندگی طبیعی و اجتماعی خود موفق عمل کنیم.
کشف حقیقیت ساختگی بودن جهان واقعی که در آن زندگی می کنیم، نه تنها کمکی به بقای ما نمی کند، بلکه می تواند مخل وگاه ناقض زندگی عادی باشد. بدین علت است که در زندگی روزمره، حقیقت وجودی ما تمایل به پنهان ماندن دارد.در این خصوص، اغلب زمانی ممکن است ما انسان ها به نقش مغز خود در ساختن واقعیت پی ببریم که در کار آن خللی پیش آمده باشد، موقعیتی که ما را به صرافت اهمیت کار عضو سازنده واقعیت و حقیقت وجودی مان بیاندازد . به همین علت است که یکی از را ه های معمول برای رسیدن به حقیقت پشت واقعیت ظاهری، هنگامی است که مغز در شرایط بحرانی یا استثایی و اشکالات در بعضی امورآن، مجبور به جبران نقائص و باز سازماندهی شود و در طول این دگرگونی، واقعیت پنهان اهمیت حضور مغز در حیات تا اندازه ای برای ما آشکار شود. این اتفاق اغلب پس از صدمات، آسیب ها و آزردگی ها و بدکاری ها و محرومیت از داده های محیطی در بیماری های نورولوژیک رخ می دهد و در جریان آن حقیقت ساخته شدن واقعیت در مغز افشا می شود.
دولوز که پرده سینما را چون مغز می انگارد، برای تاکید بر این حقیقت در خفا مانده، از «اسکیزوفرنی»، بیماری مغزی خاصی می گوید که در آن واقعیت ها دگرگونه می شوند، توهم و هذیان بر فضای ذهن و پرده سینما غالب می شود. دلوز این روش مطالعه خود را «اسکیزو انالتیک»، در مقابل «سایکوانالیز= روانکاوی» قرار می دهد.
اگر بخواهیم این ایده را توسعه بدهیم و به فضای سینمای مستند بکشانیم، شاید پرداختن به مستندهایی درباره شرایطی نورولوژیک که در آن ها مغز باید در فشار و محرومیت بیشتری دست به ساختن واقعیت بزند، موقعیتی برای آشکار شدن حقیقت یعنی ساختکی بودن واقعیت در مغز و پرده سینما، بدست آید، که در حالت عادی دستیابی به آن دشوار می نماید .
انتونیو داماسیو، نورولوژیست و مغز پژوه معاصر، به ما نشان می دهد که مغز در قالب تن، تامین کننده تداوم حیات در ابعاد طبیعی، اجتماعی و فرهنگی است و در نتیجه کارکرد آن بر پایه ارزش های حیاتی است که هیجانات به احساسات می رسد و ذهن ناآگاه و آگاه در حول خویشتن ساخته می شود (۲).
این مغزاست که تحت هر شرایطی، حتی سخت و طاقت فرسا، با مقاومتی باور نکردنی، از نگاشت ها، انگاره ها (ایماژها) را می سازد و بر گسترش عملکرد ذهن در جامعه و فرهنگ می افزاید، از چنین مغز دارای ذهن به آگاهی رسیده، بلند پرواز و زاینده انگاره های استثایی است که هنر خلق می شود.
بررسی کار مغز انسان در شرایط سخت و آسیب رسان است که نشان می دهد چگونه این مغز است در بحرانی ترین شرایط نیر دست از نگاشت ها و انگاشتن ها و ساختن روایت بر نمی دارد. هنر سینما نیز وامدار چنین مغزی است برای حفظ اصالت خود باید به این مقوله توجه داشته باشد.
تجربیات پانزده سال گذشته من در ایران، نشان می دهد که کار بیشتر و وسیع تر در این زمینه می تواند راهگشا و معرف نوعی از سینمای مستند حقیقت گرا باشد.
- مغز زنی میانه سال که به علت بیماری نورولوژیک (ا. ال. آس) فامیلی، به مدت پنج سال نمی تواند به عضلات حرکتی و تنفسی بدن، فرمان حرکت را برساند. مغزی که فقط با کمک دستگاه مصنوعی تنفسی، سه شیفت پرستاری دایم می تواند زنده بماند، اما تنها با کنترل داشتن حرکات چشم ها و عضلات صورت و تا اندازه ای حلق و حنجره، می تواند نگاشت ها وانگاره های خود را بسازد و واقعیت را با انگیزه ها، خواهش و تصمیات خود به کنترل در آورد و تمامی امور خانواده گی را زیر نظر خود داشته باشد. (تجربه شخصی: «خانم امید» سال ۱۳۷۸)
- مغز نوازنده ویلون و آهنگسازی که غده بدخیمی در آن در حال ریشه دواندن است، ولی بخش سالم همین مغز انکارش می کند، قبول نمی کند، ترجیح می دهد غافل بماند و حتی در واپسین لحظات زندگی با کورسویی از هوشیاری، در جستجوی ساز ویلون، در حال ساختن انگاشتی از واقعیت به وسعت توان خود است. (تجربه شحصی: «ملک مدهوش» سال ۱۳۷۴)
- مغز زن میانه سالی که از کودکی هیچ پیام بینایی دریافت نکرده، دایما در حال ساختن روایت های دیداری و تصویری است، جنس و کیفیت این روایت ها برای ما نامعلوم است، ولی مولفه های روایت دیداری مغز دیگران در ساختمان آن آشکار است. تنها زوال تدریجی مغز این زن است که آثار چنین دنیایی پر از نگاشت های ساختگی را محو و کم رنگ می کند. (تجربه شخصی: «ملاحت» سال ۱۳۸۹ )
- مغز زنی جوان که حرفه اش ایجاب می کند که بر مهارت حرکتی و کنشی متکی باشد، ناگهان به علت التهاب ریشه های عصبی و قطع ارتباط ( بیماری گیلن باره) قادر نیست اندام های تن را به حرکت در آورد. وقتی بیماری با درمان فروکش می کند و دو باره قدرت اداره اندام ها به دست می آید. در این هنگام است که گویی مغز زن جوان از کابوسی دهستناک و پر عذاب، لبریز از انگاره های شکنجه آلود، رهایی پیدا کرده باشد. (تجربه شخصی: «آن سوی حرکت» سال ۱۳۸۴)
- مغز پسری جوان از خانواده ای فقیر و پر جمعیت در جنوب تهران را در نظر بگیرید که در ضمن فرار از واقعیت و فریب خود و مغز دیگران، در زندان با بوی چسب آهن، عالم انگاره های توهمی لذت بخش وزیبا را تجربه می کند. و سپس این تجربه رهایی بخش از بند واقعیت را در فاصله ای دور از غصه های خانوادگی، در عمق تاریک و سرد قنات های خشک شده جنوب شهر تهران و در زیر نور شمع، تکرار می کند، تا زمانی که دیگر نتواند پیام های خود را به دست و پای تن منعلق به خود برای حرکت برساند. (تجربه شخصی: «مسیر» سال ۱۳۸۸)
- مغز چهار زن را در نظر بگیرید که هیچگونه آثار نبوغ هنری در دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی از خود نشان نمی دهند، آما به نا آگاه در میانه زندگی حادثه یا حوادثی خاص آن ها را به خلاقیت هنری وا می دارد و بیقرارانه و وسواسانه و بی مهابانه و بی مهار نقاشی، مجسمه سازی، سفال گری را تجربه می کنند. در حضور آگاهی، انگاره های بدیع را از کنج ذهن ناآگاه بیرون می کشند (تجربه شخصی: «فصلی برای بودن» سال ۱۳۸۸)
- مغز زنی را در میانه زندگی در خانواده ای شلوغ در نظر بگیرید که از بدو تولد قادر به در اختیار داشتن کنش های حرکتی ابتدایی حتی در انجام کارهای اولیه نیست، . مغزی که قادر به داشتن تن کارا و مناسب برای به واقعیت درآوردن کنش های خود نیست. این مغز محروم از جوهر حیات یعنی حرکت و کنش، از خلق دنیای خاص و موثر بر اساس انگیزه ها و خواهش های خود باز نمی ایستد در عطشی سیری نا پذیر از از لگوهای حرکت و نگاشت ها و کنش های مغز دیگران در پیرامون خود استفاده می کند، تا مدارهای درون خود را سازمان دهد و دنیای انگاره های خود را خلق کند و مغز متفکر و هسته مرکزی خانواده شود. (شرکت در تجربه: فیلم مستند انگشت های پای چپ، ساخته فرشاد فدائیان، سال ۱۳۷۹)
- مغزمردی خلاق و زحمتکش، در میانه زندگی بتدریج ارتباطش را با عضلات اندام ها، بلع و تنفس از دست می دهد (بیماری ا.ال. اس)، این مغز دو روایت از خود می سازد، روایت اول این که باید حکم به نابودی خود را اجرا کند، اما قبل از وقوع آن، می بایست اندام های سالم تن وصل به خود را به نیازمندان اهدای عضو بدهد. روایت دیگر در پشت تظاهرات پرسر و صدای روایت اول، به ویژه در هنگام بی تابی ها در بی خوابی های شبانه رخ می نماید، که با مفهوم انگیزه ماندن و گریز از نیستی و ارزش های حیاتی چنان عجین است که مرگ را در هیچ شرایطی بر نمی تابد و انگاره های ناساز کوک می کند. (شرکت در تجربه: مستند« قدرت» ساخته مهرناز اسدی، سال ۱۳۸۶ ).
«مسیر» سال ۱۳۸۸
پاورقی:
۱-
*The Neuro-Image: A Deleuzian Film-Philosophy of Digital Screen Culture. Patricia Pisters. Stanford University Press, 2012
۲-
Self comes to mind : constructing the conscious brain / Antonio Damasio. Wlliam `Heinemann 2010-
ماهنامه فیلم | شماره ۵۱۶
۲۰ آبان ۱۳۹۵